Previous Posts
- ....دلم برا اینجا تنگ شده
- گوش کنمی شنوی؟گویی کسی سکوت قدمهایت را به خود می ...
- ...روزی که هیچ وقت فراموشم نمی شه
- ... به یاد می آورم.به یاد می آورم که چگونه به عظمت...
- وقتی تمام وجودت پر بشه از حس نفرت و انتقاموقتی ...
- :گفت بهم بگو چطوری شما آدما می تونید انقد راحت هم...
- وقتی حس کنی عروسکی...خون توی رگات یخ می زنه
- با من بگو-.با من از فصل آشنای غربت بگو .با من از ...
- منو تنها مندر آستانه ی رسیدن به هیچبه نظاره ی پایا...
- ... اهلی کردن -!چیزی که پاک فراموش شده-
7 Comments:
شايد آن چيزي كه به دنبال آن مي گردي دور نباشد.شايد در نزديك ترين نقطه به تو وجود داشته باشي كه نمي خواهي آنها را ببيني.شايد مانند تو نتوانم اينگونه بنويسم ولي بدان كه راهي را نشنيده ام كه در قبل نرفته باشم.راهي نبوده كه با وجودم لمسش نكرده باشم.هيچ كس صداي تو رت نشنيده است ولي نمي دانم چرا به اين سوي و آن سوي مي روي.حرف بسيار دارم ولي حوصله نوشتن ندارم.
تو او را به چه چيز؛ چه كس را قسم مي دهي؟ چه چيز را مي خواهي يا نمي خواهي؟آيا اينها از خودت نيست؟
چند بار به خودت نگريسته اي؟
چند بار چشم ها را گشوده اي؟
كاهش توانم براي نوشتن برايت تحليل نرفته بود
كافيست.رها مي كنم چون افكار رهايم نمي كنند
حتي براي نديدن نيز بايد چشم ها را گشود.به تنهايي سخن گفتن براي تنهايي خود زيباتر از حرف زدن با ديگران براي فرار از تنهاييست
نگاه ها به اعماق مي روند و آنها را بي نور مي كني و مخفي
نقاب مي تواني بزني
ولي براي كسي كه خود سال ها اين كاره بوده است و نقاب و بازي و خيمه شب بازي را مي شناسد به راحتي نمي تواني بازي كني
يادت باشد هميشه كساني هستند كه نمي تواني از آنها فرار كني
سال ها گمان مي بردم كه جهان فريب است.مي انديشيدم كه آفرينش و همه كس و همه چيز در حال فريب منند و اين باعث شد كه به نظرم بيايد كه خودم هم براي ديگران فريب هستم
ولي الان مي دانم هيچ كس و هيچ چيز به من دروغ نمي گويند بلكه اين خودم هستم كه مي توانم حرف هاي ديگران را دروغ بگيرم و خودم را فريب دهم
من من من من من من من من من من من من
نوشته هاتو خوندم.حتي كامنت ها رو هم نگاه انداختم
تنها يه مشكل ديدم
خودت
نه اينكه بدي بلكه خيلي خوبي فقط بايد خودتو =يدا كني
ارزش هايت و دهنده ارزشها
تو خودت مي داني
فقط چشم ها را بسته اي
باز كن
رها كن بازي ها را
نقاب ها را
مزخرفات را
بازيچه ها را
فريب ها را
خود مي شناسي شان
فقط خودت خودت را فريب نده
چند سالي بود كه وبلاگت رو نخونده بودم. امشب دوباره دنبالش گشتم و پيداش كردم. نمي دونم چرا از من فرار مي كني.
ماچ ماچ
هميشه سلام آغاز ارتباط نيست.شايد گاهي وسيله اي براي جدايي باشد
چه كس مي داند كه تو الان در ذهنت چه مي گذرد؟
شايد حتي خودت نيز فراموش كرده اي براي چه آغاز كرده بودي
گذر از زمان،گذر از چيست؟
بس ديگر
تو خودت به حال خودت سر نمي زني
چرا من بايد سر بزنم؟
چه بسيار نوشته هايي كه از داشتن تاريخ محروم مي شوند تا شايد مرموز باشند و يا فراموش شوند
تمام حرف بر سر گفتن حرفي ست كه از گفتن آن عاجزيم؟
آيا اينگونه است؟
چه حرف هايي هستند كه ما از گفتنش عاجزيم.شايد هيچ
زمان بدون توجه به ما با سرعتي ثابت در گذر است.به ما و كار ما و سرعت ما و هيچ چيز ما كاري ندارد و فقط كار خودش را مي كند
چگونه از او مي خواهي كه مرهم باشد؟
مرهم مي خواهي يا مرحم؟
شايد سكوت حرفي براي گفتن نداشته باشد و اسرار آميز بودن او ما رابه سوي آن مي كشاند و مي انگاريم سكوت حرف دارد
گاه ناشناخته ماندن بهتر نيست
Post a Comment
<< Home