Maybe I Maybe U
|
Wednesday, November 08, 2006
... به یاد می آورم
.به یاد می آورم که چگونه به عظمتت قسمت دادم که با ما چنین مکن
به یاد می آورم که چگونه زاری کنان از تو فرصتی دوباره برای رحمت خواستم
. به یاد می آورم که چکونه با بی قیدی سر تکان دادی
...و آن گاه بود که دانستم این پایان همه چیز است
posted by ego at
3:31 PM
10 comments
About Me
Name:
ego
Location:
tehran, Iran
View my complete profile
Links
Google News
Previous Posts
در نهایت زندگی رهایی باید از برای با تو بودن
... و شاید زمان تنها مرحم دلتنگیهایم باشد
....دلم برا اینجا تنگ شده
گوش کنمی شنوی؟گویی کسی سکوت قدمهایت را به خود می ...
...روزی که هیچ وقت فراموشم نمی شه
... به یاد می آورم.به یاد می آورم که چگونه به عظمت...
وقتی تمام وجودت پر بشه از حس نفرت و انتقاموقتی ...
:گفت بهم بگو چطوری شما آدما می تونید انقد راحت هم...
وقتی حس کنی عروسکی...خون توی رگات یخ می زنه
با من بگو-.با من از فصل آشنای غربت بگو .با من از ...
Archives
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
October 2009
November 2009